اینجا همه چی هست!!!
این وبلاگ مطابق با قوانین جمهوری اسلامی ایران است
|
||
شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : poya&soroush
تزریق خون سالها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی از خون خانواده اش به او بود. او فقط یک برادر 5 ساله داشت. دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد. پسرک از دکتر پرسید: آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند؟ دکتر جواب داد: بله و پسرک قبول کرد. او را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم، پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت: آیا من به بهشت می روم؟! پسرک فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهند! نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
||
![]() |